۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

دلم دریا
سینه ام کویر



دریایی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

جدایی نادر از سیمین


دلم برای پیرمرد سوخت. حقّش بیشتر از این حرف ها بود. پیرمرد حق داشت پرستار توانمندی داشته باشد. پیرمرد پیکرش سنگین بود، پرستار کودک برایش کافی نبود. می دانم می دانم، نادر نمی توانست از عهده ی هزینه ی یک پرستارِ مردِ قوی هیکل و کارآمد برای پدرش، برآید. می دانم می دانم، نادر، تحویلدار ساده ی بانک، توان پرداخت حقوق یک ماه یک مرد قوی را ندارد. و نیز نادر، یک مرد شرقی، عاطفه اش اجازه نمی دهد پدر را به آسایشگاه بسپارد.

اما....اما به من حق بدهید تردید داشته باشم. تردید به اینکه اگر نادر توان مالی کافی هم داشت یک زن نحیفِ باردارِ وسواسِ مذهب را به خدمت نمی گرفت. حق بدهید به من که تردید داشته باشم نادر حاضر می شد برای دریافت خدمات در شان پدر، هزینه ی سزاوار یک پرستار توانمند را بپردازد.- که البته نادر، هزینه ی همین پرستار را نیز به حداقل ممکن پایین آورد.- در مملکتی که من الان دارم روی نسخه کرک شده ی سیستم عامل و نرم افزار شعار می نویسم عجیب نبود که پیرمرد در هر صورت یک پرستار نحیف باردار وسواس مذهب داشته باشد.


می دانم می دانم، اینجا ایران است و مردم دوست دارند خدمات بگیرند اما الزامی برای پرداخت هزینه ی یک خدمتِ شایسته، در خود نمی بینند. اینجا ایران است و من دوست دارم مجانی دریافت کنم، همیشه و همیشه! اینجا همان سرزمینی است که دارایانش عموماً برای ارضای طبع زیبا پسند خود هزینه های گزاف می پردازند و برای پرداخت حقوق زیردست باید دلیل کافی داشته باشند تا رضایت دهند. و کمتر دارایانش، ندارند که بدانیم چگونه می پردازند. اینجا همه خواستار سرویس رایگانند، همه فری دلیوری می خواهند، اینجا قانون کپی رایت نداریم.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۲, پنجشنبه

خودش گفت که دست های نداشته اش دعایم میکند

یک فرصتی برای همدلی دست داد.
روی هوا قاپیدمش :-)  آخه جای سوت زدن و رد شدن نبود....
تصمیم گرفتم برم خیابون بهار برای خودم (!!!) جایزه بخرم.
خریدم که تموم شد دیدم برای خودم چیزی نخریدم همش مال خانوادمه! اما بازم شاد بودم :-))

آنجایی که به همه چیز پشت میکنی...