۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

نفرین به نفرت

نفرین به من
با این نقش ها که بر صفحه ی ذهنم می نشیند 
و این نغمه ای که در سرم پیچیده 
و آماس گلو از حرف های ناگفتنی
و این اندیشه های اریب
و این نفرت ناپالوده 
و این نفرت ریشه دار موهوم 
و این نفرت ناشاست
پناه می برم به ایزد پاک

می رود و نمی رود

منتظر هفتمین هفتِ هفتم،
نه اینکه انتظار معجزه داشته باشم نه،
چیزی که من رو به این انتظار متصل می کنه فکر کردن به اینه که من چی فکر می کردم چی شد!!!
می خوام وقتی هفتمین هفتِ هفت رسید پرونده ش رو ببندم.
بچه بودم، بچه بودم؟، بچه بودم! 7-6تا آیه از آخر حشر مبارک می خوندم منتظر به پاخاستن آرزوهام بودم.
6-7تا آیه رو بارها خوندم، نا آرزوها رو تجربه کردم اما از آرزوهام خبری نشد.
الان آرزوهام برام فقط به اعتبار انتظارهای سال های ارجمند بچگیم ارزش دارن نه به دلیل اینکه هنوز هم منتظر به پاخاستنشون باشم.
منتظر هفتمین هفتِ هفتم...

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

به یاد عید آن سال ها

نه هفت سین لازم است، نه هفت شین،
همان یک سین و یک شین کافی بود برای نشستن روی سفره ی دلم!

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

تو نیز می توانی نامش را به زبانت آلوده نکنی...

قلم که تو دستام سرکش شد و شروع کرد به نوشتن، اصراری به رام کردنش نداشتم. مهم این بود که تو اون نیم شب که حرف هام سرریز می کرد، کسی کنار دستم بود که رد قلمم رو دنبال می کرد و ناگفته هام رو می خوند. مهم این بود که تو اون نیم شب هرچند اشک می ریختم، دستی بود که دستام رو گرفته بود و نوازشم می کرد. دیگه به خودم مباهات نمی کردم از اینکه دلی هزار تو داشته باشم و اتفاقاً به همین اعترافات بی پرده می بالیدم. آرامش می گرفتم از گوش دادنش حتی اگه حرفی برای گفتن نداشت. من رو کشف نکرده بود، خودم رو بهش عرضه می کردم. سال ها سپری شد تا به این اعتماد رسیدم که می تونم زیر گوشش زمزمه کنم. او هم جنس منه و درد های جنس من رو خوب می شناسه. لمس کرده با همه ی وجودش تنگناهایی که نفسم رو بریده. آغوشش پناهگاه من میشه و برای فرصتی که به من می ده بهایی نمی خواد، درخواستی نداره.
 من این دست ها و گوش ها رو دوست دارم. من این دل های ناب رو می پرستم. من سپاس گزار پیشانی بلندی ام که به پیشانیم مماس شده و آرامم می کنه. چشمام رو می بندم و برای همیشه بودنش دعا می کنم.