۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

باد پاییز می وزد، خودت را درآغوش بگیر، سردست.

لباسی ست زیبا که دوستش داری ولی به تنت نمی نشید، ناهماهنگ ست؛
تنت را تنها میکنی؛
پاییز از راه رسیده، سردست.....

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

وخدا در دل سودازدگان ست

آن شب که شب قدرش خوانند به گمانم عاشق شدم؛
نمی دانم عاشق که، عاشق چه...!
فقط می دانم که لبریز بودم از نگاهی مهرآمیز؛
نگاهی که کمتر آلوده بود با چشمانی که گویا شسته شده بود.
آن شب را قاب می گیرم و به دیوار دلم می آویزم.

روزهایی که می اندیشیدم جور دیگر باید دید


من: زبان هر که را که نام اشتراک ما را  بیاورد قیچی می کنم؛
چند روز می گذرد و...
قیچی در این دستم و زبان خودم در دست دیگرم ست....

به گمانم روز و شب را گم کرده ست


[روز] :به تو وفادار خواهم بود و عشقم را به پایت خواهم ریخت.
[شب] :هرچه بیشتر می اندیشم کمتر به این نتیجه میرسم که تو را می خواهم.

-به گمانم روز و شب را گم کرده ست.

....................................