توی اتوبوس پسرک اصرار داره به جای یه بسته دستمال جیبی سه تا بخرم. همه می دونن من تا چه اندازه پسربچه های ده دوازده ساله رو دوست دارم، همیشه آرزو داشتم یه پسر دوازده ساله ی شر می بودم. حالا حالم گرفته میشه وقتی می بینم یکی از این بچه ها به جای اینکه شربازی دربیاره مجبوره مظلومیت به نمایش بذازه که چند قرون بیشتر کاسب بشه.
-----------------------------------------------------------
نیم ساعت بعد پاساژ[...] چشمام براق شدن بس که زل زدم به ویترین ها. دارم به این فکر میکنم که اگه داداشه رو راضی کنم کادوی تولدم رو شش ماه زودتر بده میتونم صدهزار تا به سبد خریدم اضافه کنم.
پسرک احتمالا الان داره با دختر دیگه ای سروکله می زنه.
-----------------------------------------------------------
پخش مستقیم مسابقات جام جهانی، مغازه های پاساژ؛
فروشنده ی مغازه ی 1: رو کی شرط می بندی؟
ف م 2- آرژانتین.
ف م 1: منم همینطور، [کارگر مغازه رو صدا می زنه] بچه برو پولای بقیه رو جمع کن امشب نفری پنجاه[هزار] تا شرط می بندیم.
پسرک احتمالا الان داره دشت امروزش رو میشمره.
-----------------------------------------------------------
من نمی دونم آرژانتین برد یا باخت، من نمیدونم پسرک کی به خونه رسید، یا اینکه اصلا به خونه رسید؟!؛
من فقط می دونم این پسر بچه ها هیچ وقت به کادوی تولد چندصدهزاری فکر نمیکنن.
من فقط می دونم این پسر بچه ها هیچ وقت انگیزه ای برای شرط بندی های چند ده هزاری هیچ یک از ما نبودن.
من نمی دونم....